شعر ها و یادداشت های محسن با فکر

ساخت وبلاگ
نامرادی ها وبدخواهی هامحسن بافکرلیالستانیشنیده بودم که پس ازگذشت ششماه،ازگذاشتن هرمقدارسپرده ،دوبرابرآنراوام میدهند.ماهم درطی چندماه،هرچقدرکه میتوانستیم،ازحقوق ماهیانه ،مبلغی راجورکردیم وبه بانک سپردیم ،تابلکه بااخذدوبرابرآن ،آلونکی رابرای خود ،بناکنیم.امروز،درست ششماه ازآن روزمیگذشت ومن میتوانستم بامعرقی یک ضامن معتبر،به آن وام دسترسی پیداکنم.اماحالا ،من آن وام راجهت ساختن آلونک ،نمی خواستم ،.میخواستم آنرادستمایه ای قراردهم تا ازقبل آن ،زندگی روزمره ی ماسپری شود.موجی که درپی وقوع انقلاب فرهنگی ،دامنگیرفرهنگیان دگراندیش کشورشده بود،دراولین روزمراجعه به مدرسه درسال جدید ،گریبان مراهم گرفته بود.....آقای ب،،،،این اداره تااطلاع ثانوی ازاشتغال شمامعذوراست.دست ازپادرازتروبالب ولوچه ی آویزان ،به منزل برگشته بودم.اگرچه نمی خواستم که بلا فاصله ،همسرم رادرجریان قراردهم ،امااوازبازگشت بی هنگام من به منزل وحالت آشکاراپریشانم ،که سعی داشتم عادی جلوه کنم،پی به همه چیزبرد.......پاکسازی ات کردند؟انکار،فایده ای نداشت.درروزهای بعدباتشویق وراهنمایی برخی ازهمکارانم ،که ازسرلطف ومهربانی،تاییدیه هایی رابه دستم داده بودند،به منشا ومحل صدورپاکسازی ام رفتم وباارائه ی آن تاییدیه ها وبیان شرحی مختصر،درباره ی سابقه ی مبارزه وزندانی شدنم درزمان رژیم گذشته،سعی کردم که آنهارابه نادرستی تصمیمشان ،آگاه کنم.مخاطب من بعدازشنیدن حرفهایم درکمال خونسردی وآرامش فرمودند.....مبارزات شمابرای شما قابل احترام است ،امادرباره ی شما گزارشاتی به مارسیده که ادامه ی کارتان درآموزش وپرورش رابرای ماغیرممکن میکند.برای ما، کار،باافرادلاابالی ومعتاد،به مراتب آسانترازکارباافرادی نظیرشماست .به نظرم رسید که،لابد این دستورالعمل نامکت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:36

دادگاهمحسن بافکرلیالستانیآقای الف که سالهاپیش،باکارگری دراینجاوآنجاودستی گرفتن ازاین وآن ،مایه ای به هم رسانده وپاسپورت وویزا وبلیط هواپیمایی به دست آورده وراهی آنورآبها شده وپول وپله ای به چنگ آورده بود،سرانجام ،پس ازسالهابرگشته بود،تاباخریدن زمین های تنی چندازبخت برگشتگان حرفه ی روبه زوال چایکاری ،عقده ی نداشتگی هایش راتسکین دهد.آقای الف که پیش ازاقامت خوددرآن سرزمین ،شاهدعبورومرورآقای ب اززمین خریداری شده اش به باغ چایش بود ،بلافاصله،وحتی تاچندسالی ،پس ازخریدن زمین فوق، به روی خودنیاوردوباوجودی که به جز سالی چندروز،بقیه ی اوقات رادرخارج کشوربه سرمی برد،خودرادرتمام مدت به ندیدن میزد ،تادرسرفرصتی مناسب ،تکلیف این عابرمزاحم رایکسره وگریبانش راازدستش خلاص کند.فرصت لازم دریک روزباصفای بهاری به دست آمدوآقای ب درصبح روزبعد ،هنگام ورودبه باغش ،خودراناگهان درمقابل پنج ردیف سیم خارداربه پاایستاده دید ،که باخشونت هرچه تمام تر،اوراازرفتن به سرباغش منع میکرد.چاره ای ،جزبازگشت نبود،امابازگشت آقای ب به سوی خانه نبود.اورفت تابرای مقابله بااین سیم های خاردارخشن،دست یاری ازقانون بطلبدوسرانجام پس ازچندماه دوندگی ومراجعه ی مکرر،دستوربازگشایی راه موصوف رادریافت کردودرطی یک مراسم خودمانی ،وباحضورچندماموروشاهدومعتمدمحلی ،کمی تاقسمتی ازمعبرمذکوررابازکرد.آقای الف که کم وبیش ،ازدوروبه واسطه ی گزارش یکی ازبستگانش ،موضوع رازیرنظرداشت وهیچگاه ،اینهمه ،سماجت راازآقای ب انتظارنداشت،بعدازشنیدن نتیجه ی کار،مثل توپ ،غرید وباارسال نیروهای مادی وتاحدودی هم معنوی ،به تجهیز وسازماندهی یک تیم نیرونندعملیاتی حقوقی ،برای مقابله باآقای ب پرداخت .شایسته ی ذکراست که دراین تیم ،یکنفرعامل تدارکات ،یک حقوقدان،وچندشاهد شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:36

اسباب کشی غم انگیزمحسن بافکرلیالستانیقسمت اولچندماهی میشدکه به طورکاملا پنهانی،باخودم درگیربودم .هرچه فکرمیکردم،نمی توانستم ،بدون اینکه آرامش عایله ام رابه هم بریزم،راهی راپیداکنم ،تاخودراازاین مخمصه ،نجات بدهم.مستاجرپیروجهاندیده ی من ،به مانندشطرنج بازماهری ،که دربرابرحریف جوان وکم تجربه اش ،تمامی راههای حرکت اورابسته وبه مات شدن قریب الوقوع او،اطمینان یافته باشد،یکی پس ازدیگری پیشنهادهایش راطرح میکرد؛....خانه رابه من بفروش.میخواهم،باملک من که درکنارخانه ات قرارگرفته،یکی اش کنم.آنوقت تو میتوانی باپول آن ،مشکلت راحل کنی.او ،اکنون مدت شش ،هفت سالی میشد،که چه درخانه ی من وچه درخانه ای که پیشتر،خریداری کرده وبعدازگذشت چندسال به سی برابرفروخته بود،می زیست.اما،مدت ها قبل ازآنکه باروبنه ی خودراواردمحل کرده وبه افتخارهمسایگی وهم محلی بودن اهالی،نایل آید،ازطریق دلالان وواسطه های خرید وفروش زمین ،مانندمارکوپولو،پایش به این سرزمین بکرونامکشوف رسیده بود وباخرید ارزان چندقطعه زمین وحفظ آن تاامروز،مزه ی انباشتگی نسبتانجومی ثروت ومال راچشیده بود.میگفت"...سالهای سال،درخارج ازکشوربودم وحقوقم رابه صورت دلارمیگرفتم.گاهی هم مدارک عالی دانشگاهی خودرابه رخ من میکشیدودرتمام این زمینه ها ،سواهدومدارک لازم رانیزارائه میکرد.جالب تروشگفت انگیزتراینکه،ادعای انجام مبارزات سیاسی درسالهای بسیاردوررامیکرد وازسابقه ی عضویت خود،دراین یاآن حزب ملی ومیهنی،سخن ها وخاطرات زیادی میگفت.خلاصه اینکه ،گرفتارحریف جهاندیده وزرنگی شده بودم.موضوع پیشنهادخریدخانه ی من نیز ،چیزی نبودکه برای اولین بار،مطرح کرده باشد.درطول این چهارسالی که ازسکونت اودراین خانه میگذشت،بارها،سعی دروسوسه ی فروش خانه ازطرف من به خودراداشت"....میت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:36

اتوبوسی که مرابه مشهد ودانشکده ،کوچ داددیداربامحمدامینی،م.راما،درزندانمحسن بافکرلیالستانیقسمت پنجمپس از گذشت چهل روز ازروزهای کوتاه وشبهای بلند چله ی بزرگ زمستان سال 1353سوار کامیونی که دورادورش را توریهای مشبک غیر قابل دید گرفته بودند، شدم وبه همراه چندتن از نگهبانان از بازذاشتگاه داخل شهر بطرف زندان وکیل آباد، راه افتادیم .عندالورود ،پس از ساعتی انجام تشریفات اداری ازقبیل انگشت نگاری وشناسایی های اولیه بطرف اتاق ریاست زندان هدایتم کردند .درآنجا با این عبارت ،استقبال وهمچنین دررفتن به سوی بند مخصوص زندانیان سیاسی، بدرقه شدم :-نظم ومقررات زندان را رعایت کن وسعی کن زندگی ات را بکنی .فهمیدم که موضوع جدی است وبراستی باید مدتی را در این جا زندگی کنم.بلافاصله بطرف محل زندگی ام هدایت شدم .ازراهروها ، هشتی ها پله ها ودربهای آهنی چندی عبورداده شدم ،درحالیکه هرکدام از آنها، لحظه ای به رویم باز ولحظه ای دیگر به پشت سرم بسته میشد .بنظر میرسید که هرچه به جلومیرفتم ،امکان بازگشت به عقب، سخت تر وناممکن تر میشد .سرانجام به انتهای جهان کوچکی که در آن گرفتارشده بودم، رسیدم .داخل اتاقک نگهبانی بندشدم .مسوول بند، رسید تحویل زندانی را صادر وبه نگهبانی که دراین مراحل چندگانه همراهم بود داد ومرخصش کرد .آنگاه نوبت یک نگهبان دیگربود که تا محل ورودی بند زندانیان، همراهم باشد .برای آخرین بار بازهم درآهنی دیگری به رویم باز ومجددا به پشت سرم بسته شد.جمعیتی بیش از صدتن درراهروهای بند ،برای استقبال از تازه وارد وآشنایی بااو آمده بودند .تقریبا با تمامی آنها احوالپرسی کردم .....نمایندگانی از تمامی استانهاوشهرها در میانشان حضورداشتند .درعین حال بنظرم میرسید که دوست داشتنی ترین فرزندان مردم میهن ما در اینجا ج شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28

اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده،کوچ دادمحسن بافکرلیالستانیقسمت ششمتعقیب پس ازآزادیصبح جمعه ی دلپذیری بود.هوای اواخر فروردین ماه مشهد بیش از این اراده ی ماندن درخانه را ازمن گرفته بود..معمولا سحرخیز بودم .سه چهارساعتی میشد که دراطاق دانشجویی ام مشغول مطالعه وانجام وظایف خانه داری ام بودم .اززمان آزادی ام اززندان ،تا همین امروز دوماهی میگذشت ومن ازتمام این روزهایش لذت زندگی وزیستن را به تمامی می چشیدم .طبق معمول جمعه ها باید ساعتی را در میان شلوغترین نقطه های شهر ویا در قهوه خانه ای به وقت گذرانی می پرداختم .ازکوچه های چندی که فاصله خانه تا خیابان بود عبورکردم وواردکوچه ی تنگ دانش پذیرکه منتهی به خیابان شاهرضانوبود،شدم.تنگنای این کوچه ،چنان بودکه چنانچه دونفرازمقابل هم میگذشتند،بایدجهت پرهیزازاصطکاک،یک وری می میرفتند.ازخیابان شاهرضانو به طرف چهارراه نادری ومجسمه ی نادر به راه افتادم وپس ازآن به طرف خیابان نادری ....سرتاسر پیاده رو وحتی خیابان تا حرم تراکم جمعیت درحدی بود که باید بسیار آهسته حرکت کرد .دوراز انتظار نبود که درمیان چنین جمعیتی فرد یا افرادی از همشهریانم را که برای زیارت به مشهد آمده بودند، می دیدم ،هرچند که این موقع سال برای اهالی گیلان علی القاعده فصل کار وتلاش همه جانبه بود ،نه فصل مسافرت .هرچه به طرف حرم میرفتم ،تراکم جمعیت وازدحام مردم بیشترمیشد.در اثر فشار جمعیت وبه طور اتفاقی به داخل یک کوچه متمایل شدم .همین که به داخل کوچه پا گذاشتم در سرکوچه متوجه فردی مشکوک شدم که بطورکاملا مشکوکی نگاهم میکرد .هرچند درابتدای امربه دل بد نیاوردم ،اما پس از لحظاتی احساس کردم که پس گردنم از تیزی نگاهش به خارش افتاده است .غریزه به من آموخته بود که نمیتوانم بدون هیچ توجیهی از شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28

دستفروشی ودوره گردیمحسن بافکرلیالستانیقسمت اولچندهفته ی اول محرومیت دائمی ام ازاشتغال به معلمی را،به بازارهای هفتگی شهرهای اطراف محل زندگی ام ،سرک کشیدم،تابلکه بتوانم راهی رابرای ادامه ی زندگی ،پیداکنم.تاآنزمان ،غیرازدرس خواندن ودرس دادن ومطالعه ونوشتن،مطلقا،کاردیگری رایادنگرفته بودم .اماحالا که شاه عباس ،پینه دوزی راموقوف،فرموده بود،بایدخودرا باشرایط تازه ،تطبیق میدادم.سی سال ازعمرم سپری شده بودوبعدازارتکاب به ازدواج،صاحب دختری نیزشده بودم که علاقه ی شدیدی به تامین رفاه وآینده اش داشتم.روزی راهم ،سوارمینی بوس شدم ودراوج شلوغی وازدحام مردم ،دروسط بازاردوره گردان ودستفروشان سیاهکل ،ازآن پیاده شدم ودرطول وعرض کوچه ها وخیابانهایش ،به چهره های کاسبان وخنررپنزرریخته دربساطشان ،توجه دقیق وموشکافانه کردم .گمان میکردم که شغل آینده ام را،ازاین کنکاش وجستجو،پیدامیکنم.پیشتر،اما،اردیبهشت آنسال ،ازراه رسیده وفضای تمام محله ها وکوچه ها وخیابانهای شهروروستاراازعطروبوی دلنوازچای تازه ،آکنده بود.کارخانجات چایسازی درکنارفعالیت چایکاران پرتلاش،باتمام ظرفیت خود،آغازبه کارکرده بودند.باراهنمایی یکی ازرفقا ،که ازبیکاری ام ،آگاه شده بود،بیکی ازاین کارخانجات،معرفی شدم ،امانتوانستم بیشترازیکروزدرآن دوام بیاورم.مسوول من که خود،کارگرفلک زده ای بیش نبود،نتوانسته بود،حداقل وظایف وفایده ی کارگری راازمن استخراج کند.باپایان ساعات کارآنروزومراجعه به منزل ،باوجودی که هنوزازادامه ی کار،منصرف نشده بودم ،اماباطلوع آفتاب فردا،هیچگونه تمایلی برای رفتن به سرکاردرخودندیدم.درخانه ماندم وبه آینده ی مبهمی که درانتظارمان بوداندیشیدم .خوشبختانه ازحیث مسکن،مشکلی نداشتیم.یکی دوسالی میشد که به منزل خاله جان وشوهرخاله که ضمنا شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28

ازفرح آبادژاله تاچهلدخترشاهرودمحسن بافکرلیالستاتی قسمت سومچندروزپس ازپایان اردو،وتقسیم واعزام سربازان تربیت شده به نقاط مختلف کشور،فرماندهان ،دوباره به یادگناه نابخشودنی ماافتادندوخشم وغضبشان به جوش آمدومارابرای پانزده روز روانه ی زندان کردند،همراه باسفارش اکیدبه افسرنگهبان ،برای تراشیدن سردراولین شب.اما،هرچه ازطرف افسرنگهبان تهدید واصرار،ازجانب ما،پایداری وانکاربود.مااکنون،دیگرازشکل سربازان لیسانسیه ی تبعیدی به صورت زندانیان دشمن تبدیل شده بودیم.سربازسلمانی،که برای تراشیدن موی سرهای مابه زندان آمده بودبلاتکلیف مانده بودوافسرنگهبان ،به خاطراینکه ،مارابه تسلیم وادارد،ساعتی مارادربالای تپه ای کنارزندان درمعرض وزش بادسخت شبانگاهی چهلدختر،که حتی دروسط تابستان نیزگاهی استخوانهای آدم رابه دردمیآورد،قرارمیدهد.پس ازآن به داخل سلولی که پیشاپیش کف آنرا،آب بسته بودندهدایت شدیم،که همه ی این اقدامات ،برای اینکه سربازسلمانی ،ماموریت خودراانجام دهد،بی نتیجه بود.درطول این پانزده روززندان،هرروزیکی ازماجهت سین جیم به ضداطلاعات فراخوانده میشدیم.افسرهوشیارضداطلاعات که به نظرمیرسیدشرایط مارادرک میکندومخالف اینهمه سختگیری وآزاراین تبعیدیان هم چیزازدست داده است ازشنیدن خبربه آب بستن سلول ماتوسط افسرنگهبان متاثرشدوازازاینکه درقرن بیستم ،هنوزهم بازندانی به شیوه ی قرون وسطایی بر خوردمیکنندبرای من دادسخن داد.ماحصل کلام اینکه علیرغم تمایل فرماندهان گردان برای معرفی مابه دادگاه نظامی ،جهت محاکمه،به اتهام تمردوشورش دسته جمعی ،احتمالا باوساطت ایشان ،موضوع را ماست مالی کردند.واقعیت آن است که درآن هنگام،امواج حرکات انقلابی مردم ازشهرهای بزرگ ،به شهرهای کوچکتر،نظیرشاهرودوشاه پسندنیزکه چهلدختردروسط این دوشهروا شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:22


فا صله ی برگریز وپریشانی پاییز
تا به سراپرده ی آرایش وسامان درختان
چند قدم بیش نیست

چشم چوبربندی وبگشایی اش
لحظه ای
گیس فروریخته
با گونه ی گلگون
بهارشاد وجوان
برهنه درباغ نشسته ست
***************
سال نو برهمگان مبارک باد
محسن بافکرلیالستانی

شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 23:41

اخوانیه مشترکبداههتاطی شود،به راه شما،ماه وسال ماشد،زندگی،زناخوشی خود،وبال ماای محسن عزیز،که عمرت درازبادخوش باد حال تو که بپرسی زحال ماپیرانه سر هوای سرودن به سر، مراستدستی بکش به شعر و غزل های کال ماپیریم وزنده ایم هنوزازدوام عشقاین است اگرکه هست امیدکمال مابستند،دست وپای وزبان ودهان،به قهرتانشنودکسی ،به جهان،قیل وقال مامابوده ایم،درپی صلح وبرابریبودند،ای بسا،پی محووزوال ماتندی نکرده ایم وندیدند،هیچگاهیاران،به جزملایمت واعتدال ماصبری،اگرکه داشت،صبوری،تمام شددرپای پروراندن باغ ونهال مااما،گمان مبرکه به پایان رسیده ،کارکم مانده است اگرچه توان ومجال مافردابهار،جلوه کنان،میرسدزراهوامیشود،شکوفه،زشورخیال ماعلی صبوریمحسن بافکرلیالستانیسوم فروردین ۱۴۰۳ شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 23:41

دایرة المعارف روشنگریدرنگی فلسفی در اثری هنری از محسن بافکر لیالستانی (۴)ویرایش و درنگازمیم حجریتوهم(آذر ۱۳۹۷)محسن بافکر لیالستانی۱مرد اما بلافاصله از جایش بلند می شود و به سمت تلویزیون می رودوبا وجود اینکه فکرمی کند که شاید دچارتوهم شده باشد، دست می برد و با شگفتی مرغ را لمس می کند و ازصفحه ی تلویزیون برمی دارد وبه سمت زن می رود و می گوید:«می بینی؟«مرغ از داخل تلویزیون در حال فرار به بیرون آمده است.»واقعیت (رئالیته)در دیالک تیک های متنوع زیر عرض اندام می کند:دیالک تیک توهم و واقعیتدیالک تیک تخیل و واقعیت(دیالک تیک اوتوپی و رئالیسته)دیالک تیک آرزو و واقعیتدیالک تیک ایدئالیته و رئالیته (آرمان و واقعیت)دیالک تیک ایرئالیته و رئالیته (ضد واقعیت و واقعیت)....۲مرد که مرغ را در دست هایش دارد و با وجود اینکه بازهم فکرمی کند که شاید دچار توهم شده باشد،از خانه وارد حیاط می شود و در محل نگهداری مرغ ها آن را رها می کند.در این جمله این قصه،مشخصه مرکزی مهم قرن بیست و یکمتبیین می یابد:نوسان مدام میان توهم و واقعیت.چسبیدن دو دست و پا به توهم، ضمن تردید در واقعیت توهم.یکی از دلایل بحران های مناسباتی، مثلا بحران های زناشویی هم همین است:طبقه حاکمه امپریالیستیبا سوء استفاده از انترنت و مانی پولیزاسیون فونکسیون های انترنتیترازوی دیالک تیکی توهم و واقعیترابه نفع کفه توهم، سنگین تر کرده است.خلایق با توهم می زیند، با اینکه به توهمیت (توهم وارگی) توهم وقوف دارند.جذابیت و فریبایی توهمامادر سایه مانی پولیزاسیون فنی، چنان گیرا و فریبا ست که واقعیت در مقابلش رنگ می بازد و لنگ می اندازد و در می رود.مثال:برای خیلی ها همنشینی و همزیستی و همخوابی و همگویی با همسر واقعیدیگر خوشایند نیست.همه از دمچه زن و چه مر شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1403 ساعت: 15:41