شعر ها و یادداشت های محسن با فکر

متن مرتبط با «مطالب جالب و تازه» در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر نوشته شده است

درفصل شب......شعری ازحسین وثوقی رودبنه ای

  • درفصل شببایادآذرماه ۱۳۵۳به محسن بافکرلیالستانیوقتی تودرآن روز،روزسکوت ورستخیز روشنان باغگفتی که من برآستان خانه ی تاتارهاروییدنی هستم،گلخنده ی اين زخمی بیدار،پژمرد.اکنون بگو ای رفته باهمگام وناهمگام های خویشدرجستجوی خانه ی خورشید،آیاتوانی یک سبدازمیوه های روشنایی هدیه مان آری؟وزشهرتاریک قفس هابگذری،پیروزوسرافراز؟آیاتوانی درتوخواهدمانددرفرجام،تاباسبدهای پرازگلخوشه های نور،رویش رادهی آواز؟برآستان خانه های تاروگالی پوش قریه؟ای باعصای خوب مولانا،روان بربام های بادهای فصل شبگون!گربازگردی ورنگردی،بایدتورابشکوه دانست.وگوسفندان ستایش رابه یمن گام های روشن فکرت،درلحظه های عیدگفتن ازتو،قربان کردای مردسرافرازقبیله!درفصل شب ،بشکن سکوت باغ مارا.حسین وثوقی رودبنه ایازمجموعه:درحریم سپیدشب.چاپ وانتشار.تابستان ۱۳۸۳ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرد وبچه ی مرده اش

  • مرد وبچه ی مرده اشمحسن بافکرلیالستانیذهن انباشته ازتصاویرروزهای کودکی اش ،روزهایی رابه خاطرش آورد،که او مجبوربود،درغیاب همه ی کسانی که راهی مزرعه ها وجنگل می شدند،ساعت های متمادی درمیان خانه ای ،احاطه شده ،باخارستان ودرختان جورواجور،خودراسرگرم کند.او که درمیان خانه شان،بارهاشاهدحضورمارهاییبارنگ های سرخ وسیاه وزرد وخرمایی وخال خالی شده بود ،همیشه ازآن ،تنفرووحشت داشت.دریکی ازروزهای گرم تابستان ،چندمارقرمزرا،پشت بام خانه دیده بود،هنگامیکه ،مادرش ،اورابرای آوردن چندبوته سیب زمینی ،به آنجافرستاده بود.یکروزهم ،هنگام خواب بعدازظهر،ماری سیاه رادیده بود که ازکنارصندوق محتوی لباسهای زمستانی افرادخانواده،به سمت جسم تنومندپدرش که درعالم خواب ،خرناس مهیبی میکشید،درحال حرکت بود.جیغ ودادبه هنگامش،موجب فرارمارشد،اماسرانجام پدربه همراه برادران بزرگ ترش،توانست با جابه جاکردن صندوق،ماررادرسوراخش ،تعقیب وبه قتل برساند.دفعات زیادی،شاهدعبورمارها ازهرگوشه ی ایوان وپله بودکه به فضای بازمحوطه ی خانه راه داشت.شب های زیادی راباکابوس مارها ازخواب بیدارمیشدوحتی درموقع بیداری هم ،دررختخوابش ،ازوحشت مارها میلرزید.روزها،اما،باچوبی دردست ،درهربیشه ونهروخندقی،سردرپی مارها میکرد وآنهارامیکشت.به نظرش میرسیدکه او مسوول گرفتن انتقام قورباغه ها وجوجه هایی بودکه بارهاشاهدبلعیده شدنشان ،توسط همین مارهای چندش انگیزبود.اودرهمان دنیای رویاهای کودکانه اش ،خودرامجری عدالت میدانست.عدالتی که هرروزدرچندین دفعه ازطرف همین مارهای هولناک،بلعیده میشد.دریکی ازروزهای داغ تابستانی ،درطی یک نزاع،سرانجام ،ماری راکه به شکل غم انگیزی،یکی ازجوجه های پروبال درآورده شان رابلعیده بود،کشت.پس ازیک چشم بهم زدن ،جنازه ی مار،که به نظرش رسید, ...ادامه مطلب

  • نامرادی ها وبدخواهی ها

  • نامرادی ها وبدخواهی هامحسن بافکرلیالستانیشنیده بودم که پس ازگذشت ششماه،ازگذاشتن هرمقدارسپرده ،دوبرابرآنراوام میدهند.ماهم درطی چندماه،هرچقدرکه میتوانستیم،ازحقوق ماهیانه ،مبلغی راجورکردیم وبه بانک سپردیم ،تابلکه بااخذدوبرابرآن ،آلونکی رابرای خود ،بناکنیم.امروز،درست ششماه ازآن روزمیگذشت ومن میتوانستم بامعرقی یک ضامن معتبر،به آن وام دسترسی پیداکنم.اماحالا ،من آن وام راجهت ساختن آلونک ،نمی خواستم ،.میخواستم آنرادستمایه ای قراردهم تا ازقبل آن ،زندگی روزمره ی ماسپری شود.موجی که درپی وقوع انقلاب فرهنگی ،دامنگیرفرهنگیان دگراندیش کشورشده بود،دراولین روزمراجعه به مدرسه درسال جدید ،گریبان مراهم گرفته بود.....آقای ب،،،،این اداره تااطلاع ثانوی ازاشتغال شمامعذوراست.دست ازپادرازتروبالب ولوچه ی آویزان ،به منزل برگشته بودم.اگرچه نمی خواستم که بلا فاصله ،همسرم رادرجریان قراردهم ،امااوازبازگشت بی هنگام من به منزل وحالت آشکاراپریشانم ،که سعی داشتم عادی جلوه کنم،پی به همه چیزبرد.......پاکسازی ات کردند؟انکار،فایده ای نداشت.درروزهای بعدباتشویق وراهنمایی برخی ازهمکارانم ،که ازسرلطف ومهربانی،تاییدیه هایی رابه دستم داده بودند،به منشا ومحل صدورپاکسازی ام رفتم وباارائه ی آن تاییدیه ها وبیان شرحی مختصر،درباره ی سابقه ی مبارزه وزندانی شدنم درزمان رژیم گذشته،سعی کردم که آنهارابه نادرستی تصمیمشان ،آگاه کنم.مخاطب من بعدازشنیدن حرفهایم درکمال خونسردی وآرامش فرمودند.....مبارزات شمابرای شما قابل احترام است ،امادرباره ی شما گزارشاتی به مارسیده که ادامه ی کارتان درآموزش وپرورش رابرای ماغیرممکن میکند.برای ما، کار،باافرادلاابالی ومعتاد،به مراتب آسانترازکارباافرادی نظیرشماست .به نظرم رسید که،لابد این دستورالعمل نامکت, ...ادامه مطلب

  • اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده،کوچ داد

  • اتوبوسی که مرابه مشهد ودانشکده ،کوچ داددیداربامحمدامینی،م.راما،درزندانمحسن بافکرلیالستانیقسمت پنجمپس از گذشت چهل روز ازروزهای کوتاه وشبهای بلند چله ی بزرگ زمستان سال 1353سوار کامیونی که دورادورش را توریهای مشبک غیر قابل دید گرفته بودند، شدم وبه همراه چندتن از نگهبانان از بازذاشتگاه داخل شهر بطرف زندان وکیل آباد، راه افتادیم .عندالورود ،پس از ساعتی انجام تشریفات اداری ازقبیل انگشت نگاری وشناسایی های اولیه بطرف اتاق ریاست زندان هدایتم کردند .درآنجا با این عبارت ،استقبال وهمچنین دررفتن به سوی بند مخصوص زندانیان سیاسی، بدرقه شدم :-نظم ومقررات زندان را رعایت کن وسعی کن زندگی ات را بکنی .فهمیدم که موضوع جدی است وبراستی باید مدتی را در این جا زندگی کنم.بلافاصله بطرف محل زندگی ام هدایت شدم .ازراهروها ، هشتی ها پله ها ودربهای آهنی چندی عبورداده شدم ،درحالیکه هرکدام از آنها، لحظه ای به رویم باز ولحظه ای دیگر به پشت سرم بسته میشد .بنظر میرسید که هرچه به جلومیرفتم ،امکان بازگشت به عقب، سخت تر وناممکن تر میشد .سرانجام به انتهای جهان کوچکی که در آن گرفتارشده بودم، رسیدم .داخل اتاقک نگهبانی بندشدم .مسوول بند، رسید تحویل زندانی را صادر وبه نگهبانی که دراین مراحل چندگانه همراهم بود داد ومرخصش کرد .آنگاه نوبت یک نگهبان دیگربود که تا محل ورودی بند زندانیان، همراهم باشد .برای آخرین بار بازهم درآهنی دیگری به رویم باز ومجددا به پشت سرم بسته شد.جمعیتی بیش از صدتن درراهروهای بند ،برای استقبال از تازه وارد وآشنایی بااو آمده بودند .تقریبا با تمامی آنها احوالپرسی کردم .....نمایندگانی از تمامی استانهاوشهرها در میانشان حضورداشتند .درعین حال بنظرم میرسید که دوست داشتنی ترین فرزندان مردم میهن ما در اینجا ج, ...ادامه مطلب

  • اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده ،کوچ داد

  • اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده،کوچ دادمحسن بافکرلیالستانیقسمت ششمتعقیب پس ازآزادیصبح جمعه ی دلپذیری بود.هوای اواخر فروردین ماه مشهد بیش از این اراده ی ماندن درخانه را ازمن گرفته بود..معمولا سحرخیز بودم .سه چهارساعتی میشد که دراطاق دانشجویی ام مشغول مطالعه وانجام وظایف خانه داری ام بودم .اززمان آزادی ام اززندان ،تا همین امروز دوماهی میگذشت ومن ازتمام این روزهایش لذت زندگی وزیستن را به تمامی می چشیدم .طبق معمول جمعه ها باید ساعتی را در میان شلوغترین نقطه های شهر ویا در قهوه خانه ای به وقت گذرانی می پرداختم .ازکوچه های چندی که فاصله خانه تا خیابان بود عبورکردم وواردکوچه ی تنگ دانش پذیرکه منتهی به خیابان شاهرضانوبود،شدم.تنگنای این کوچه ،چنان بودکه چنانچه دونفرازمقابل هم میگذشتند،بایدجهت پرهیزازاصطکاک،یک وری می میرفتند.ازخیابان شاهرضانو به طرف چهارراه نادری ومجسمه ی نادر به راه افتادم وپس ازآن به طرف خیابان نادری ....سرتاسر پیاده رو وحتی خیابان تا حرم تراکم جمعیت درحدی بود که باید بسیار آهسته حرکت کرد .دوراز انتظار نبود که درمیان چنین جمعیتی فرد یا افرادی از همشهریانم را که برای زیارت به مشهد آمده بودند، می دیدم ،هرچند که این موقع سال برای اهالی گیلان علی القاعده فصل کار وتلاش همه جانبه بود ،نه فصل مسافرت .هرچه به طرف حرم میرفتم ،تراکم جمعیت وازدحام مردم بیشترمیشد.در اثر فشار جمعیت وبه طور اتفاقی به داخل یک کوچه متمایل شدم .همین که به داخل کوچه پا گذاشتم در سرکوچه متوجه فردی مشکوک شدم که بطورکاملا مشکوکی نگاهم میکرد .هرچند درابتدای امربه دل بد نیاوردم ،اما پس از لحظاتی احساس کردم که پس گردنم از تیزی نگاهش به خارش افتاده است .غریزه به من آموخته بود که نمیتوانم بدون هیچ توجیهی از, ...ادامه مطلب

  • دستفروشی ودوره گردی

  • دستفروشی ودوره گردیمحسن بافکرلیالستانیقسمت اولچندهفته ی اول محرومیت دائمی ام ازاشتغال به معلمی را،به بازارهای هفتگی شهرهای اطراف محل زندگی ام ،سرک کشیدم،تابلکه بتوانم راهی رابرای ادامه ی زندگی ،پیداکنم.تاآنزمان ،غیرازدرس خواندن ودرس دادن ومطالعه ونوشتن،مطلقا،کاردیگری رایادنگرفته بودم .اماحالا که شاه عباس ،پینه دوزی راموقوف،فرموده بود،بایدخودرا باشرایط تازه ،تطبیق میدادم.سی سال ازعمرم سپری شده بودوبعدازارتکاب به ازدواج،صاحب دختری نیزشده بودم که علاقه ی شدیدی به تامین رفاه وآینده اش داشتم.روزی راهم ،سوارمینی بوس شدم ودراوج شلوغی وازدحام مردم ،دروسط بازاردوره گردان ودستفروشان سیاهکل ،ازآن پیاده شدم ودرطول وعرض کوچه ها وخیابانهایش ،به چهره های کاسبان وخنررپنزرریخته دربساطشان ،توجه دقیق وموشکافانه کردم .گمان میکردم که شغل آینده ام را،ازاین کنکاش وجستجو،پیدامیکنم.پیشتر،اما،اردیبهشت آنسال ،ازراه رسیده وفضای تمام محله ها وکوچه ها وخیابانهای شهروروستاراازعطروبوی دلنوازچای تازه ،آکنده بود.کارخانجات چایسازی درکنارفعالیت چایکاران پرتلاش،باتمام ظرفیت خود،آغازبه کارکرده بودند.باراهنمایی یکی ازرفقا ،که ازبیکاری ام ،آگاه شده بود،بیکی ازاین کارخانجات،معرفی شدم ،امانتوانستم بیشترازیکروزدرآن دوام بیاورم.مسوول من که خود،کارگرفلک زده ای بیش نبود،نتوانسته بود،حداقل وظایف وفایده ی کارگری راازمن استخراج کند.باپایان ساعات کارآنروزومراجعه به منزل ،باوجودی که هنوزازادامه ی کار،منصرف نشده بودم ،اماباطلوع آفتاب فردا،هیچگونه تمایلی برای رفتن به سرکاردرخودندیدم.درخانه ماندم وبه آینده ی مبهمی که درانتظارمان بوداندیشیدم .خوشبختانه ازحیث مسکن،مشکلی نداشتیم.یکی دوسالی میشد که به منزل خاله جان وشوهرخاله که ضمنا, ...ادامه مطلب

  • ازفرح آبادژاله تاچهلدخترشاهرود

  • ازفرح آبادژاله تاچهلدخترشاهرودمحسن بافکرلیالستاتی قسمت سومچندروزپس ازپایان اردو،وتقسیم واعزام سربازان تربیت شده به نقاط مختلف کشور،فرماندهان ،دوباره به یادگناه نابخشودنی ماافتادندوخشم وغضبشان به جوش آمدومارابرای پانزده روز روانه ی زندان کردند،همراه باسفارش اکیدبه افسرنگهبان ،برای تراشیدن سردراولین شب.اما،هرچه ازطرف افسرنگهبان تهدید واصرار،ازجانب ما،پایداری وانکاربود.مااکنون،دیگرازشکل سربازان لیسانسیه ی تبعیدی به صورت زندانیان دشمن تبدیل شده بودیم.سربازسلمانی،که برای تراشیدن موی سرهای مابه زندان آمده بودبلاتکلیف مانده بودوافسرنگهبان ،به خاطراینکه ،مارابه تسلیم وادارد،ساعتی مارادربالای تپه ای کنارزندان درمعرض وزش بادسخت شبانگاهی چهلدختر،که حتی دروسط تابستان نیزگاهی استخوانهای آدم رابه دردمیآورد،قرارمیدهد.پس ازآن به داخل سلولی که پیشاپیش کف آنرا،آب بسته بودندهدایت شدیم،که همه ی این اقدامات ،برای اینکه سربازسلمانی ،ماموریت خودراانجام دهد،بی نتیجه بود.درطول این پانزده روززندان،هرروزیکی ازماجهت سین جیم به ضداطلاعات فراخوانده میشدیم.افسرهوشیارضداطلاعات که به نظرمیرسیدشرایط مارادرک میکندومخالف اینهمه سختگیری وآزاراین تبعیدیان هم چیزازدست داده است ازشنیدن خبربه آب بستن سلول ماتوسط افسرنگهبان متاثرشدوازازاینکه درقرن بیستم ،هنوزهم بازندانی به شیوه ی قرون وسطایی بر خوردمیکنندبرای من دادسخن داد.ماحصل کلام اینکه علیرغم تمایل فرماندهان گردان برای معرفی مابه دادگاه نظامی ،جهت محاکمه،به اتهام تمردوشورش دسته جمعی ،احتمالا باوساطت ایشان ،موضوع را ماست مالی کردند.واقعیت آن است که درآن هنگام،امواج حرکات انقلابی مردم ازشهرهای بزرگ ،به شهرهای کوچکتر،نظیرشاهرودوشاه پسندنیزکه چهلدختردروسط این دوشهروا, ...ادامه مطلب

  • گیس فروریخته

  • فا صله ی برگریز وپریشانی پاییز تا به سراپرده ی آرایش وسامان درختان چند قدم بیش نیست چشم چوبربندی وبگشایی اش لحظه ای گیس فروریخته با گونه ی گلگون بهارشاد وجوان برهنه درباغ نشسته ست ***************سال نو برهمگان مبارک باد محسن بافکرلیالستانی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اخوانیه مشترک،،،،،بداهه

  • اخوانیه مشترکبداههتاطی شود،به راه شما،ماه وسال ماشد،زندگی،زناخوشی خود،وبال ماای محسن عزیز،که عمرت درازبادخوش باد حال تو که بپرسی زحال ماپیرانه سر هوای سرودن به سر، مراستدستی بکش به شعر و غزل های کال ماپیریم وزنده ایم هنوزازدوام عشقاین است اگرکه هست امیدکمال مابستند،دست وپای وزبان ودهان،به قهرتانشنودکسی ،به جهان،قیل وقال مامابوده ایم،درپی صلح وبرابریبودند،ای بسا،پی محووزوال ماتندی نکرده ایم وندیدند،هیچگاهیاران،به جزملایمت واعتدال ماصبری،اگرکه داشت،صبوری،تمام شددرپای پروراندن باغ ونهال مااما،گمان مبرکه به پایان رسیده ،کارکم مانده است اگرچه توان ومجال مافردابهار،جلوه کنان،میرسدزراهوامیشود،شکوفه،زشورخیال ماعلی صبوریمحسن بافکرلیالستانیسوم فروردین ۱۴۰۳ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نکاتی درباره داستان توهم،نوشته محسن بافکرلیالستانی

  • دایرة المعارف روشنگریدرنگی فلسفی در اثری هنری از محسن بافکر لیالستانی (۴)ویرایش و درنگازمیم حجریتوهم(آذر ۱۳۹۷)محسن بافکر لیالستانی۱مرد اما بلافاصله از جایش بلند می شود و به سمت تلویزیون می رودوبا وجود اینکه فکرمی کند که شاید دچارتوهم شده باشد، دست می برد و با شگفتی مرغ را لمس می کند و ازصفحه ی تلویزیون برمی دارد وبه سمت زن می رود و می گوید:«می بینی؟«مرغ از داخل تلویزیون در حال فرار به بیرون آمده است.»واقعیت (رئالیته)در دیالک تیک های متنوع زیر عرض اندام می کند:دیالک تیک توهم و واقعیتدیالک تیک تخیل و واقعیت(دیالک تیک اوتوپی و رئالیسته)دیالک تیک آرزو و واقعیتدیالک تیک ایدئالیته و رئالیته (آرمان و واقعیت)دیالک تیک ایرئالیته و رئالیته (ضد واقعیت و واقعیت)....۲مرد که مرغ را در دست هایش دارد و با وجود اینکه بازهم فکرمی کند که شاید دچار توهم شده باشد،از خانه وارد حیاط می شود و در محل نگهداری مرغ ها آن را رها می کند.در این جمله این قصه،مشخصه مرکزی مهم قرن بیست و یکمتبیین می یابد:نوسان مدام میان توهم و واقعیت.چسبیدن دو دست و پا به توهم، ضمن تردید در واقعیت توهم.یکی از دلایل بحران های مناسباتی، مثلا بحران های زناشویی هم همین است:طبقه حاکمه امپریالیستیبا سوء استفاده از انترنت و مانی پولیزاسیون فونکسیون های انترنتیترازوی دیالک تیکی توهم و واقعیترابه نفع کفه توهم، سنگین تر کرده است.خلایق با توهم می زیند، با اینکه به توهمیت (توهم وارگی) توهم وقوف دارند.جذابیت و فریبایی توهمامادر سایه مانی پولیزاسیون فنی، چنان گیرا و فریبا ست که واقعیت در مقابلش رنگ می بازد و لنگ می اندازد و در می رود.مثال:برای خیلی ها همنشینی و همزیستی و همخوابی و همگویی با همسر واقعیدیگر خوشایند نیست.همه از دمچه زن و چه مر, ...ادامه مطلب

  • حیدرومطبوعاتی ملی لاهیجان

  • حیدرومطبوعاتی ملی لاهیجانتقدیم به همسرارجمندشان خانم شهنازدوستدارودخترنازنینشان یلدارامبدحیدرانسانی بود مثل همه ی ماکه حالا دراینجاجمعیم وخاطره هایش رابرای همدیگرمرورمیکنیم.سالهادربسترزمین وزمان بالیدوسرانجام سردرزیرنقاب خاک کشیدوازپس این آمدن ورفتن ،خاطره هایی ازخودبرجای گذاشت دریادهمه ی کسانیکه بااو،لحظات ودقایق وماهها وسالهای زندگی راپرداختند.این حرف درستی است که زندگی ،یک تصادف است ،امامرگ یک ضرورت.حیدرهم مثل همه ی ما دراثرهمین اتفاق است که پابه عرصه ی هستی گذاشت وبنابرهمین ضرورت است که دیگردرمیان مانیست،اماآنچه که درباره ی حیدربایدگفت ،نقشی است که دراشاعه ی فهم ومعرفت شهرماداشت،اگرچه که نقش او فراترازیک بنگاه توزیع کتاب نبوده امادرهمان نقش ،ویژگی هایی داشت که اورانسبت به سایرهمکارانش امتیازمیداد.غالب کتابهایی راکه به کتابفروشی اش وارد میکردخوانده بودومیتوانست آنهارابه جویندگان دانش وآگاهی معرفی کندوحتی چندانی هم درملاحظه ی فروش وتبدیل آن به پول نبودبرای کسانیکه توانایی خرید آنرانداشتندوهرکتابی رابه هرکسی که طالب خواندن آن بودبرای هرمدت به امانت میداد.معنای دوستی ورفاقت رامیفهمیدودراین راه برای همه مایه میگذاشت.بارها،جوازکسب اش را،درگروی هربانکی میگذاشت که دوست وآشنایی رابرای گرفتن وام به آن دچارمیکرد.ازهرعنوان کتاب که درکتابفروشی اس برای فروش داشت ،نسخه ای رابرمیداشت وبه خانه میبرد وباآن کتابخانه ی شخصی اش رامی انباشت وغنی میکرد.کتابفروشی ملی لاهیجان ،بخشی ازهویت تاریخی ومحلی لاهیجان است که تاسیس آن مربوط به دهه ی چهل شمسی است .دراواخراین دهه که پای ما به کتابخوانی ومجله خوانی بازشدباکتابفروشی ملی لاهیجان هم به عنوان تامین کننده ی بخش عمده ی نیازهای روحی مان آشناشدیم وا, ...ادامه مطلب

  • سه پله ازشصت سالگی.نگاهی به مجموعه داستان خواب اسب...

  • سه پلّه از شصت سالگی(نگاهی به مجموعه داستان«خواب اَسب» نوشته‌ی هادی غلام دوست)محسن بافکر لیالستانیاز هادی غلام دوست، نویسنده‌ی مشهور گیلانی، تاکنون دهها عنوان رمان، مجموعه‌ی داستان و آثار پژوهشی ارزنده‌ای خوانده‌ایم.«خواب اَسب»، تازه‌ترین کتاب چاپ شده‌ی این نویسنده‌ی پر کار است که با مباشرت نشر خزه در 160 صفحه و شمارگان 300 نسخه و بهای110000 تومان در سال 1402 منتشر شده است. این کتاب که حاوی 38 داستان کوتاه و بلند است و تسلطّ نویسنده را به ظرافت زبان و ادبیات فارسی و دریای بیکران واژگان آن نشان می‌دهد در فضائی ساده و رئالیستی فراهم آمده و دغدغه‌های انسان مدارانه‌ی غلام دوست را با ایجاد فضاهای داستانی مناسب، بازتاب می‌دهد.این مجموعه که در بر گیرنده‌ی داستانهای بین سالهای( 1400 _ 1363 )، یعنی به درازای تقریبی چهل سال است، در عین حال نشان‌دهنده‌ی، سیر تحوّل ادبی و معرفتی نویسنده در طی این سالهای مدید است. اگر چه که در طی این سالها آثار پرشماری از او انتشار یافته باشد امّا این کتاب، به تنهایی، می‌تواند کار منتقد و پژوهشگر آثار داستانی را در زمینه‌ی بررسی سیر تحوّل فکری و زبانی غلام دوست، آسان کند. در داستان خواب اَسب که تاریخ نگارش آن 1400 است و نام این مجموعه نیز از آن گرفته شده و برای «ایلیا»یِ جوانِ از دست شده نوشته است، اوج خلاقیت ادبی و داستان نویسی غلام دوست آشکار است:« لحظه‌ای در دل سیاه آسمان، خطی روشن پدید آمد و ناپدید شد. ناگهان آسمان غرید. آنی تندری برخاست. اَسب سفید جوان، بی‌اختیار و به یک باره تکانی به تنِ کشیده‌ی زیبای خویش داد و بار سنگین‌اش مانند قالی سنگین آب خورده‌ای از دوش دیوار تنش بر زمین افتاد و . . . »ص19از شگردهای داستانویسی غلام دوست که در برخی از مجموعه‌ه, ...ادامه مطلب

  • خوابی آرام درشبهای دلواپسی

  • خوابی آرام درشب های دلواپسی-------------------------------------گام برمی دارد درباغ وبا رویاهایش پر می کند زنبیلش را -این قطعه با بوته هایش باید آفتابی باشد برابر ابرهای تیره ی آسمان دخترم خوابی آرام درشب های دلواپسی اش -این قطعه با ردیف های درختانش شهابی باشد درشب های تیره ی آسمان پسرم وبرای نیمروزهای بلند تشنگی اش آبی گوارا چشمه ای که از کنار چپرهایش می جوشد این قطعه ی احاطه شده دردرختان لیمو هم عصایی باشد در روزهای بی تکیه گاهی همسرم برای تمامی سالیانی که من نیستم اینک اما در غروب غم انگیزی که گلوی ثانیه هایش را می فشارد نه باغی ماند ونه درختانی ونه حتی چشمه ای وچپرهایی تنها شبحی ازجنگل که راست ایستاده است برجنازه ی باغ وزوزه های شغالان وباد وکفتاران ......محسن بافکرلیالستانی تیرماه 83ازمجموعه :شعرهای نوشته نشده،نشرایلیا،۱۳۸۸ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • استادمحمدرضالاهیجی ونقشاعرانه ها

  • پیشتروبیشترازهرچیزی ،استادمحمدرضالاهیجی رابه خاطرهنرارجمندنقاشی وکارهای گرافیکی ومجسمه سازی اش میشناسیم که شاهدتربیت چندنسل ازهنرجویانی بوده ایم که باایشان سروکارداشته اندکه اینک برخی ازآنهاخودبه چهره های هنری مطرح ومهمی ارتقایافته اند.کارنامه درخشانی که خودحاصل سالهاشاگردی ازمحضرهنرمندان بزرگی چون آیدین آغداشلو،بوده است .رسوب فرهیختگی حاصل ازمرارت مدیدرسیدن به این هنرکه شایدقدیمی ترین وباستانی ترین هنردرنزدبشرباشد،درایشان ،موجب نگاه دقیق وهمه جانبه درزوایای آشکارونهان طبیعت وجامعه واشیا ومناظرومرایای گوناگون بوده که درآثارفراوان لاهیجی ،تجسم وعینیت یافته است واینک میبینیم که پابه پای آن درسطرسطرشعرهایی که بتازگی ازایشان میخوانیم نیزآشکارشده استبخشی ازمتن سخنرانی درمراسم رونمایی کتاب شعر،نقشاعرانه ها ازاستادمحمدرضا لاهیجی۲۵آذرماه ۱۴۰۲لاهیجان.عکس ها ازرهاشادمهرمحسن بافکرلیالستانی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزهانیامدی،کوچه، ازغوعای قدم هایت،خالی ماندوخانه،ازگرمای حضورتشاید،دریکی ازایستگاههایا،درگوشه ی خلوت خیابانیسرت ،به دیوارخورده باشدوسرازجایی که،نمی دانم کجاست،درآورده باشیازایستگاهها برحذرباشوازدیوارها وخیابانهابپرهیزاین روزها،درهیچ کجابرای دخترکان سربه هوا،جای امنی نیستمحسن بافکرلیالستانی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها