دستفروشی ودوره گردی

ساخت وبلاگ

دستفروشی ودوره گردی

محسن بافکرلیالستانی

قسمت اول
چندهفته ی اول محرومیت دائمی ام ازاشتغال به معلمی را،به بازارهای هفتگی شهرهای اطراف محل زندگی ام ،سرک کشیدم،تابلکه بتوانم راهی رابرای ادامه ی زندگی ،پیداکنم.تاآنزمان ،غیرازدرس خواندن ودرس دادن ومطالعه ونوشتن،مطلقا،کاردیگری رایادنگرفته بودم .اماحالا که شاه عباس ،پینه دوزی راموقوف،فرموده بود،بایدخودرا باشرایط تازه ،تطبیق میدادم.سی سال ازعمرم سپری شده بودوبعدازارتکاب به ازدواج،صاحب دختری نیزشده بودم که علاقه ی شدیدی به تامین رفاه وآینده اش داشتم.روزی راهم ،سوارمینی بوس شدم ودراوج شلوغی وازدحام مردم ،دروسط بازاردوره گردان ودستفروشان سیاهکل ،ازآن پیاده شدم ودرطول وعرض کوچه ها وخیابانهایش ،به چهره های کاسبان وخنررپنزرریخته دربساطشان ،توجه دقیق وموشکافانه کردم .گمان میکردم که شغل آینده ام را،ازاین کنکاش وجستجو،پیدامیکنم.پیشتر،اما،اردیبهشت آنسال ،ازراه رسیده وفضای تمام محله ها وکوچه ها وخیابانهای شهروروستاراازعطروبوی دلنوازچای تازه ،آکنده بود.کارخانجات چایسازی درکنارفعالیت چایکاران پرتلاش،باتمام ظرفیت خود،آغازبه کارکرده بودند.باراهنمایی یکی ازرفقا ،که ازبیکاری ام ،آگاه شده بود،بیکی ازاین کارخانجات،معرفی شدم ،امانتوانستم بیشترازیکروزدرآن دوام بیاورم.مسوول من که خود،کارگرفلک زده ای بیش نبود،نتوانسته بود،حداقل وظایف وفایده ی کارگری راازمن استخراج کند.باپایان ساعات کارآنروزومراجعه به منزل ،باوجودی که هنوزازادامه ی کار،منصرف نشده بودم ،اماباطلوع آفتاب فردا،هیچگونه تمایلی برای رفتن به سرکاردرخودندیدم.درخانه ماندم وبه آینده ی مبهمی که درانتظارمان بوداندیشیدم .خوشبختانه ازحیث مسکن،مشکلی نداشتیم.یکی دوسالی میشد که به منزل خاله جان وشوهرخاله که ضمنا،پدرومادرهمسرم نیزبودند،پناهنده شده بودیم.درسایه ی همین پناهندگی وحمایت آن زنده یادان ،ازحقوق ماهیانه ای که درزمان اشتغال دریافت میکردم،پس اندازقابل توجهی نیزداشتم،که میتوانستم بادستمایه قراردادن آن ،به اجرای نقشه ای که کشیده بودم ،بپردازم .درحین بازدیدهای جستجوگرانه ای که ازبازارهای هفتگی شهرهای دورونزدیک انجام میدادم ،جوانان بعصا تحصیلکرده ومانندمن ازکاررانده شده ای راهم میدیدم که درپیاده روهای خیابان هابه دستفروشی می پرداختند.بازارمحدودکارآنسالها،درانحصارکسانی بودکه باحکومت برآمده ازانقلاب ،همسوبودند،بنابراین برای خودنیز،سرنوشتی فراترازهمین جوانانی که درکنارخیابان هابه تره بارفروشی ودوره گردی ،اشتغال داشتند،تصورنمی کردم.ازآنهمه امیدوآرزوکه برای بهبودزندگی توده های مردم درپیروی ازانقلاب ،درسرداشتیم ،به جایی رسیده بودیم که تامین اولیه ترین جنبه های معیشت خودمانیزبه خطرافتاده بود.همه ی آن اندوخته را،دربازارتهران ،تبدیل به انواع پوشاک کودکان وجوانان کرده وداخل کیسه ای انداخته وباهمان اتوبوسی که به اینجاآمده بودم ،درهمان روزبه شهروروستایم برگشتم،تادرروزهای آینده ،آنرابه دوش کسیده وبه بازارهای شهرهای دورونزدیک برده ودوباره،تبدیل به پول کنم.یکی ازشهرهای آستانه ،رودسر،املش وسیاهکل ،مقصدهرروزه ام بودکه درروزهای خاص بازارهای همان شهرها ،به آنجا ها میرفتم وبسته به امکانی که می یافتم درگوشه ای ازپیاده رووخیابانی که بیشتردرمسیرعبورعام بود،مانندعنکبوتی،دام رزق وروزی خودرامی تنیدم وبه شکارمشتری می پرداختم.
درسیاهکل ،گاهی به دیدارجوادشجاعی فرد شاعروهنرمندمیرفتم که اونیز،چون من ،مغضوب حکومت برآمده ازانقلاب شده ودرگوشه ای ازشهر،به برپایی مغازه ی فروش لوازم الکتریکی ،همت گماشته بود وبیشتربه سراغ رفیق نازنین وعزیزم ،محمدولی مظفری شاعر،به ویژه ،دروسط روز که نبض بازارازحرکت وتلاش میایستاد.خوب بیادرارم که دریکی ازهمان دیدارها ،مظفری،ازروی دلسوزی وخیرخواهی ،به من پیشنهاددادکه درعوض ادامه ی این نوع کسب وکارضعیف وحقیر،به خریدوفروش چای روی بیاورم،چیزی که سالهابعد به درستی آن پی بردم وبه آن پرداختم .
درسیاهکل وهرکدام ازشهرهای دیگر،دوستان وآشنایانی رامی دیدم که همچون من ازناچاری روزگاربه ناگزیری شغلی دچارشده ودرگوشه گوشه ی خیابانها درتلاش به دست آوردن لقمه ی نانی برای خودوخانواده شان بودند.غالب این افراد،مانندبسیاری ازتحصیلکردگان بیکاروشاغلین بیکارشده ی دیگردرسطح کشور،هنگامیکه به بن بست تامین معاش ورفاه وآسایش خودوخانواده شان روبرو شدند،درطی ماهها وسالهای بعد،دسته دسته،عطای اقامت دروطن رابه لقایش بخشیده وبه چهارگوشه ی جهان مهاجرت کردند.روندی که تاهنوزهم برای نسلهای بعدی ،به شدت سالهای گذشته ،ادامه دارد.
علیرغم همه ی مشکلات وسختی هایی که درامرارمعاش خودوخانواده ام باآن روبروبودم،هیچگاه ،به موضوع مهاجرت نیندیشیدم.امیدوارم که هرچه زودتراین روندروبه گسترش مهاجرت جوانان ،متوقف شده وهمه ی امکانات ونیروهای انسانی واجتماعی میهن ما ،موقعیت وامکان خدمت برای مردم وجامعه ی خودراداشته باشند.
روزهای یکشنبه ی هفته راباید به رودسرمیرفتم.صبح زودآنروزنیز،مجموع اجناسی راکه ازشب قبل جورکرده وداخل یک گونی ،چیده بودم ،به دوش گرفته وکنارجاده ی لیالستان،منتظررسیدن مینی بوس های عازم رودسرایستادم.ساعتی بعد،بساطم رادرپیاده رویکی ازشلوغ ترین وپررفت وآمدترین خیابان‌های شهرگستردم ومنتظرپیداشدن احتمالی مشتری هایی شدم که بایدتاساعاتی بعد،تدریجاازراه می رسیدند.دروسط روز،دونفرازگردراه رسیدندوجلوی بساط من متوقف شدندوباچشم های خریدارانه ،اجناس داخل آنرا،وراندازکردند.به طورهمزمان،چشم درچشم یکی ازآنها،هردوی مارابه هشت سال پیش بردکه آخرین دیدارهای مادرآن سال ودرکلاس های درس دانشکده ،روی داده بود.هنوزگردوغبارپیری ،برسروروی هیچکدام مانباریده بودوبنابراین باهمان نظراول همدیگرراشناختیم وبه خاطره های همان سالهارانده شدیم.رمضان ،همان دانشجوی ساده ومعمولی وبی آ زاردانشکده،که سرش درلاک خودش،بودودرس هایش راهم ،همیشه درحدقبولی می خواندولابدپس ازاخذلیسانس،باروبنه اش راازمازندران برداشته ودراین شهربه استخدام آموزش وپرورش درآمده بود.امروزنیز،ازتعطیلی ساعتی روز،فرصت کرده ودرشهربه قدم زدن وتفریح می پرداخت.ازنظراو،حتما،منهم آن دانشجویی بودم که بااستادان،درکلاس های درس ،غالبامشغول بحث وگفتگوبوده وبه مناسبت‌های مختلف ،دربرگزاری جلسات سخنرانی وشعرخوانی واعتراضات واعتصابات دانشجویی فعال بوده وهزینه هایش راهم پرداخته وباوجوداین ،نمرات درسی عالی وخوبی هم داشته ام.رمضان،بااین سابقه وپیشینه ای که ازمن ،درخاطرش مانده بود،قطعا انتظارآن رانداشت که امروز،مرادرکنارکوچک ترین وفرودست ترین افرادجامعه ببیند،که درکنارخیابانهای شهر،به دوره گردی ودستفروشی مشغولند.بادرهم ریختگی وبلاتکلیفی آشکاری درروبرویم مانده وازرفتن وگفتن کوچکترین کلامی دربیان موقعیتی که باآن روبروشده بود ،عاجزمانده بود.چاره ای نداشتم که باایرادجملات وکلمات بی ربط وباربط چندی ،تسلایش دهم واورابه سمت مدرسه وکلاس درسش هدايت کنم.ابتدای سال‌های بیرحم دهه ی شصت بودکه حتی برخی ازهمراهان ودوستان،ازجهت آنکه ازآتش همکلامی وهمنشینی افرادی چون مانسوزند،به حداقل معاشرت ودیدارباما،خودرامحدودکرده بودند.رمضان،سالهابعددرطی دیداری که همراه همسرش بامن داشت ،قصه این دیدارشوک آوروغم انگیز راباشرح وبسط بیشتری برای همسرم تعریف کرد....

شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28