اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده،کوچ داد

ساخت وبلاگ

اتوبوسی که مرابه مشهد ودانشکده ،کوچ داد
دیداربامحمدامینی،م.راما،درزندان

محسن بافکرلیالستانی
قسمت پنجم

پس از گذشت چهل روز ازروزهای کوتاه وشبهای بلند چله ی بزرگ زمستان سال 1353سوار کامیونی که دورادورش را توریهای مشبک غیر قابل دید گرفته بودند، شدم وبه همراه چندتن از نگهبانان از بازذاشتگاه داخل شهر بطرف زندان وکیل آباد، راه افتادیم .
عندالورود ،پس از ساعتی انجام تشریفات اداری ازقبیل انگشت نگاری وشناسایی های اولیه بطرف اتاق ریاست زندان هدایتم کردند .درآنجا با این عبارت ،استقبال وهمچنین دررفتن به سوی بند مخصوص زندانیان سیاسی، بدرقه شدم :-نظم ومقررات زندان را رعایت کن وسعی کن زندگی ات را بکنی .فهمیدم که موضوع جدی است وبراستی باید مدتی را در این جا زندگی کنم.بلافاصله بطرف محل زندگی ام هدایت شدم .ازراهروها ، هشتی ها پله ها ودربهای آهنی چندی عبورداده شدم ،درحالیکه هرکدام از آنها، لحظه ای به رویم باز ولحظه ای دیگر به پشت سرم بسته میشد .بنظر میرسید که هرچه به جلومیرفتم ،امکان بازگشت به عقب، سخت تر وناممکن تر میشد .سرانجام به انتهای جهان کوچکی که در آن گرفتارشده بودم، رسیدم .داخل اتاقک نگهبانی بندشدم .مسوول بند، رسید تحویل زندانی را صادر وبه نگهبانی که دراین مراحل چندگانه همراهم بود داد ومرخصش کرد .آنگاه نوبت یک نگهبان دیگربود که تا محل ورودی بند زندانیان، همراهم باشد .برای آخرین بار بازهم درآهنی دیگری به رویم باز ومجددا به پشت سرم بسته شد.جمعیتی بیش از صدتن درراهروهای بند ،برای استقبال از تازه وارد وآشنایی بااو آمده بودند .تقریبا با تمامی آنها احوالپرسی کردم .....نمایندگانی از تمامی استانهاوشهرها در میانشان حضورداشتند .درعین حال بنظرم میرسید که دوست داشتنی ترین فرزندان مردم میهن ما در اینجا جمع آوری شده باشند .شاید حدود دوساعت، صرف آشنایی شد ودر اواخر آن دوساعت آنروز بیاد ماندنی زندگی من ،کم کم متوجه شدم که در حلقه ی چند تن از جوانان همشهری ام قرارگرفته ام .چهره هایی که بارها درخیابانها وکوچه ها ومدارس شهرلاهیجان با آنها برخورد کرده بودم .بی سلامی وبی هیچ گفت وگویی .واکنون در اینجا آنها چقدربرایم آشنا ونزدیک وصمیمی جلوه میکردند .انگارکه سالها با ایشان دوست بودم واکنون در این گوشه ی زندان دوباره آنها را یافته ام .به سرعت برق معرفی یکایک انها صورت گرفت .محمدروحی پور،میرموید،رضاغبرایی،و.....وقتی که نوبت به محمد امینی لاهیجی رسید با شوق پرسیدم :تو م-راما هستی .شاعر مشهورشهرما ؟.هیچکدام از جوانان همشهری ام وحتی دیگرانی که هنوزهم در آن نزدیکی حضورداشتند ازآشنایی من با اسم م-راما تعجب نکردند .تنها برق شادی ولبخند رضایت برچشم وچهره شان آشکار شد .شهرت راما بعنوان شاعر ومبارز سیاسی چیزی نبود که کسی از آن بیخبر مانده باشد .(همه ی آن جوانان حالا همچون من اگر چنانچه هنوز مانده باشند باید مثل من در سن بالای 60 ویا حتی هفتادشان باشند )دوستانی که متوجه زبان مشترک من وراما بخصوص در مورد مسایل مربوط به ادبیات شده بودند ،به سرعت زمینه ی هم سلولی با اورا برایم فراهم کردند .....باری درکنار م-راما روزهای زندان تداعی کننده ی روزهای درس ودانشکده بود ،که ازآن دورشده بودم .هرچه که بخواهی در انبان محمدامینی بود :تاریخ، فلسفه، اقتصاد ، ادبیات ومسایل مربوط به جنبشهای اجتماعی منطقه وجهان ومن از هرکدام از آنها درحدتوان واستعدادم توشه ای برمیگرفتم .بعضی ازروزها را درباره ی مرور خاطراتش با شاعران وهنرمندان شهر ما صحبت میکرد واز اینکه می دید باتک تک آنها آشنایی دارم، خوشحال میشد وازمن میخواست که در این سالهایی که دربند گرفتار آمده است از وضعیت شاعران وهنرمندان لاهیجان برایش بگویم وازمردم کوچه وبازار وشهر وروستایش .بسیاری از شعرهای مجموعه ی چهارگانه ی خود را در طی همان سالهای 53و54سرود ومن توفیق آن را داشتم که جزواولین مخاطبانش باشم .روز19بهمن 54 پس از حدود یکسال همنشنی وهمبندی درحالیکه تنها کسی بود که در جمع وجور کردن وسایل شخصی ام که جهت خروج از زندان لازم بود کمکم میکرد، طوری در محل خروج بند قرار گرفته بود، که ضمنا آخرین کسی هم باشد که با من بدرود میگوید .ومن همیشه لبخندخاطره انگیزش را بیادخواهم داشت که بیش از هرچیز نشاندهنده ی دعای خیرش بود که بدرقه ی راهم میکرد .
بعدها پس از آزادی از زندان (درنتیجه ی انقلاب 57)در سالهای 57 و58 وبعد اورا به کرات درجای جای شهرمیدیدم ولحظاتی چند با هم به گفت وگو می نشستیم .باهمان گرمی وصمیمیت ماههای سپری شده ودریغا تنها چندسالی بعد ،یعنی درتیرماه سال 64 همراه امواج خروشان دریای خزر برای همیشه از نزد مارفت.
دیماه 83

شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28