0
0
محسن بافکر لیالستانی، فارغالتحصیل تاریخ از دانشگاه مشهد، شاعر اهلطبیعت، هم غزلسراست، هم اهل شعر نو و سپید. متولد 1330 در لیالستان از توابع لاهیجان است؛ مکانی 6 کیلومتر بعد از لاهیجان کنار بزرگراه. او شاعری است که هر روز صبح از انتهای روستا از حاشیه دشت و جنگل و رود پیاده به راه میافتد، در نیمه راه از پل عابر پیاده بر فراز بزرگراه عبور کرده از حاشیه لیلا کوه در چشمانداز بقعه شیخ زاهد گیلانی به سمت لاهیجان میرود، استخر لاهیجان را دور میزند و باز از همان مسیر به خانه برمیگردد. در «فرهنگ سلامت» این هفته با او به گفتوگو نشستهام. با ما همراه شوید.
: آقای لیالستانی! با شما میتوان از طبیعت و کار، از زنبورداری، از باغ چای، از کشت و زرع، از کسب و کار و مغازهداری هم صحبت کرد و همینطور از روستایتان که هنوز در آن سکونت دارید و من مهمان شما و در خانه شما هستم.
خوش آمدید، شاعر! بگذارید با استکانی چای از باغهای چای دیلمان پذیرایتان باشم. (با چای معطر و دستسازش خستگیام را زدود). من دبستان را در روستا و دبیرستان را در لاهیجان گذراندم. سال 1350 وارد دانشگاه فردوسی مشهد شدم. رشتهام تاریخ بود. 6 سال طول کشید با فراز و فرودهایش و اوایل انقلاب هم در آموزش و پرورش بودم که به دلایلی ادامه نیافت. دوران سختیها آغاز شد. از میوهفروشی کنار خیابان گرفته تا بساط پهن کردن در شهرهای مختلف. چمدان گردانی برای فروش خردهکالا. کارخانه چایسازی، گاه تدریس خصوصی زبان عربی(در دانشگاه ادبیات عرب هم خوانده بودم) در کارخانه حسابدار و کارشناس چای بودم. باغ چای هم داشتم که گذران زندگی ما بیشتر از همین باغ چای خانوادگی بوده. گرچه امروزه همان باغ دیگر نگهداریاش صرف نمیکند و دیگر باغ چای نیست. در همین حال در کار زنبورداری و کرم ابریشم هم بودیم.
: شما در چند سطر زندگیتان را خلاصه کردید. پدرتان چه کاره بودند؟
پدرم با دوم ابتدایی کارشناس چای بود؛ من با لیسانس!
: مادر به چه کاری مشغول بودند؟
مادر هم خانهدار بود و هم کارهای کشاورزی انجام میداد. پدر من هم کشاورز بود و بسیار علاقهمند به مردم. برای رتق و فتق امور روستاییان حالت کدخدامنشی داشت. با وجود تنگدستی، کمک میکرد، نفع میرساند و خودش ذینفع نبود. از جمله اهدای چند هزار متر زمین برای احداث مدرسه که بعد از درگذشتش ما پیگیر شدیم تا عکس پدر را بهعنوان اهداکننده زمین در مدرسه نصب کردند. من همیشه به دوستانم میگویم ای کاش من هم مانند پدر با همان دوم ابتدایی کارشناس چای میشدم و ادامه میدادم.
: از پدر منهای دانش و تجربه، چه به شما رسید؟
همین زمینی که سال 62 در ابتدای ورودی روستا خانه و بعدها مغازه ساختهام اهدایی پدر است. چیزهای مختصری هم هست که امیدوارم برای پسر و دخترم که توفیق مالی و اقتصادی نداشتند، خانهای بسازم. این بچهها مثل بسیاری از بچهها آسیبدیده هستند و مشکلاتی دارند. کسب و کاری ندارند. دخترم در میانه جنگ متولد شد و حالا 2 دختر دارد.
: فرزندانتان به هنر و ادبیات علاقهمند نشدند؟
دخترم گیلآوا چند سال تار و سهتار مینواخت و در گروههای موسیقی و کنسرتها حضور داشت اما 2 سال بعد از ازدواج کنار کشید. پسرم تنبک مینواخت. او هم کنار گذاشت. علتش نبودن انگیزه و پشتیبانی در شهرهای کوچک است.
: از روستا و تاریخش صحبت کنید.
از کودکی میگفتیم لیارسون! در ابتدای ثبت نام روستاها در پهلوی اول نام روستا جعل شده و نوشتند لیالستان که عدهای فکر میکنند لیل یعنی شب و ستان که پسوند مکان است میشود محل شب. چرا که اینجا زودتر از جاهای دیگر تاریک میشد، اما این معنا به نظر درست نمیآید و تاریخ و جغرافیدانان بر آن اتفاق نظر ندارند. لیار بیشتر معنای سایه میدهد، پس میشود گفت مکانی که سایهاش بیشتر است. در پاییز به خاطر کوه مقابل، ساعت 2 بعد از ظهر اینجا سایه میشود. این تعاریف همه حدس و گمان است. خود روستا از خودکفاترین روستاها بود. کارگاه سفالپزی و شغل سفالگری، بیشتر ابزارهای کشاورزی ساخته میشد. پس مشاغل متعدد آهنگری، کارخانههای ساخت جعبههای شیرینی، در نتیجه بخش چوب و چوببری هم رونق داشته. حصیربافی، خراطی، لوازم و ابزار فلزی و چوبی برای فروش و مصارف خانه، پرورش کرم ابریشم، ابریشمکشی و ابریشمبافی، دامداری و تولید لبنیات، تولید چای، برنج، میوه و... این صنایع و پیشهها تقریبا تا 50 سال پیش وجود داشت اما با توسعه شهرها و صنعتی شدن وضعیت دگرگون شد و حالا چیزی به جای نمانده و همه مصرفکننده شدهاند. در صنعت بامبوبافی شهرت خاص دارد. بهترین درختهای بامبو در لیالستان رشد میکند. سالهای 33 -34 از طرف اداره کشاورزی لاهیجان صنایع دستی بامبوبافی ترویج شد و مردم استقبال کردند و دیگری کدوقلیانی است که معروفیت دارد و منحصر به فرد است. ناگفته نماند با این همه توصیف حتی بامبو و کدو قلیانی هم به تنهایی کفاف یک خانواده را نمیدهد. فقط بر اساس ذوق و اشتیاق است. الان تنها قلیانکار محل دایی من است. باغهای چای هم مخروب شده و بیشتر رفته زیر ساخت و ساز.
: به یاد دارم که از سال 80 تا 90 به مساله چای بیتوجهی شد و بسیاری از کارخانهها تعطیل شدند و باغها هم ویران. از سال 90 بود که دولت مساله چای را جدی پیگیری کرد.
بله، درست است. نیروی کار هم وجود نداشت یا مقرون بهصرفه نبود. جنگ طولانی و تحریم طولانیتر را هم فراموش نکنیم که مشکلآفرین بود. یک هکتار باغ چای من هم بلامصرف ماند و حتی صرف نمیکرد که مصرف خانگی خودم را برداشت کنم. حالا خودم که فروشگاه چای دارم از چای محلی املش خرید و بستهبندی میکنم.
: بسیار باعث تاسف و حسرت است که چنین روستاهایی با این همه امکانات بالقوه تبدیل به مصرفکننده بشود. شما 65 سال است که روی خاک پربرکت لیالستان راه میروید و امیدوارم سالهای طولانی ادامه یابد. راستی با این هوای پاک و غذاهای محلی ورزش هم مورد نیاز است؟
صددرصد. من روزانه دو ساعت پیادهروی میکنم. از روستا تا لاهیجان. من صبحها ساعت 5 بیدار میشدم میرفتم برای سرکشی باغ چای خودم و دیگر باغهای پدر برای آبیاری و هرس و نگهداری. تعدادی کارگر چایچین داشتم. خودم حملونقل میکردم. روزی 3 پاکت سیگار هم میکشیدم.
حتی در دوره دانشجویی در سال 53 که توسط ساواک مشهد دستگیر شدم، در زندان همه چیز سهمیهبندی بود به من 5 نخ سیگار میدادند و من داشتم دیوانه میشدم. بعد از آزادی فوری به مرز 3 پاکت رسیدم، داشتم اذیت میشدم. بیستم فروردین 1362 بر اثر سرماخوردگی حالم بد شد و سیگار را یکباره ترک کردم.
: باید به شما تبریک گفت. روستای شما و بهویژه خانه شما با بزرگراه لاهیجان به لنگرود همجوار شده، این سر و صدا و دود را چگونه تحمل میکنید؟
به ناچاری و از روی عادت.
: این روستانشینی با طبیعت هنوز سالم و آن تجربههای زیستی کاملا در شعرهای شما حضور دارد. آفتاب و باران، سایه و سرما و برف، درخت و میوه، کشت و زرع، زنبور و چای، محبت و عشق به آدمها و حیوانات و طبیعت، رنگها و صداهای گوناگون موجود در اطرافتان، همدلی و همیاری، ناز و نوازش فرزندان و نوهها، عواطف خانوادگی و ستایش همسر، انواع پیشهها و صنعت و.... نوع زندگی شما با نوع ادبیات و شعر شما عجین شدهاند. با هم به تعامل و تعادل رسیدهاند.
زندگی را نمیتوانم جور دیگری تصور کنم. تصورات و تاثرات من همین زندگی است، چون در لیالستان در یک خانواده کشاورز متولد شدم، بزرگ شدم و دارم پیر میشوم. طبیعت خوراک جسمی و روحی من است. حوادث زندگی من هم محرک زیادی ایجاد کرد. من شاعر حرفهای نیستم. ادعا هم ندارم.
: علاقه من به دیدار با شما به این خاطر است که اگر نمیدانستم شما چه پیشه و حرفهای دارید و در چه طبیعتی زندگی میکنید، از شعر شما و از کلماتی که استفاده کردهاید، من به همین شناخت رسیده بودم و برای اطمینان خاطر خودم به دیدارتان میآمدم. کسی میتواند از زنبور و عسل چنین تصویری بدهد که وجود آنها را لمس کرده باشد. با آن زندگی کرده باشد. درهمآمیزی شعر و کار و پیشه شماست که شعرتان را جدای از هرگونه ارزیابی، خواندنی کرده است. اگر روزی زنبوری مرا نیش بزند من یاد شعر زنبور شما خواهم افتاد و آن نیش را تحمل خواهم کرد که شاید این همان زنبور عسل ساز بافکر لیالستانی باشد، پس به او آسیب نخواهم رساند.
شعری دارم به نام فرصت که نگاهی به وضع خودم و آرزوهایم کنار زنبورهاست: «پیش از این/ فرصتی میخواستم که به پرواز درآیم/ و تا آن هنگام/ بیهراس از مار و عقابی که هر لحظه در کمین بودند/ به آرامش آشیان، دل خوش کنم/ اکنون، مهلتی میخواهم/تا برههایم را/ از کوره راههای هولناک/ به چراگاههای امن برسانم/ و زنبورهایم را/ از کابوس تلخ زمستان/ به رویای شیرین بهار بسپارم.»
: آن زحمتی که شما و زنبورها با هم متحمل میشوید و انس و الفتی که بین شما برقرار شده در این شعر جاری است. آشیانهای که برایشان فراهم کردهاید، انگار برای فرزندانتان فراهم کردهاید. زنبور هم مشکلات و ترسهای خودش را دارد و شما مثل پدر از آنها حفاظت میکنید و این شبیه رفتار شما با خانواده خودتان است. حالا خانواده خودتان با شاعری و شعر شما چقدر رابطه دارند؟
من از ابتدا عادت کرده بودم که شعرهایم را برای اطرافیان و بهخصوص برای خانواده نخوانم چون میدانستم دردی از آنها دوا نمیکند. در مشهد میدیدم که دوستان شاعر شعرشان را برای خانواده میخوانند ولی من چنین نبودم. برای همسر و بچههایم شعر گفتهام ولی برایشان نخواندم. بعدها فهمیدم که اشتباه است. خوانش این شعرها نوعی تربیت و پالایش ذهن خانواده است.
: شما هم مثل خیلیها در جوانی عاشق شدید و فارغ؟
بله. چند بار و به ثمر هم نرسید. گذرا بود اما در سال 56 عاشق دختر خالهام شدم. ازدواج کردیم. از همان ابتدا همسرم بزرگترین همراه و همپای من شد. دوران بیکاریام را تحمل کرد. من سالهای سختی زیاد داشتم. سالهایی که فکر میکردم برای معلمی ساخته شدهام و فکر میکردم کار دیگری بلد نیستم. سال 62 وقتی معلمی را از من گرفتند، ماندم که چه کنم. تمام برادرانم اهل کار و کشاورزی بودند. مرا که برادر بزرگتر بودم و دانشگاهی شده بودم، خانواده از کار معاف کرده بود. همسرم هم ترسیده بود. او هم تحصیلکرده بود، داشت مثل من چوب آرمانگرایی خود را میخورد و از مواهب اجتماعی محروم شده بود. دل به دریا زدم و دورهگردی را شروع کردم. به تشویق خانمم کشاورزی را هم شروع کردیم. یک بچه هم داشتیم. زنبورداری هم ایده همسرم بود. کندوها از 2 عدد به 60-50 عدد رسید و بیشتر همسرم مسوول بود من هم گاهی کمک میکردم. متاسفانه به علت عدم آشنایی با این کار وضعیت برگشت و دوباره صفر شدیم. مدتی بعد دوستی در تهران دو کندو داشت که در اختیارم گذاشت و این بار با مطالعه و آگاهی کار کردیم و کندوها به 60 عدد رسید و زنبورداری یکی از کارهای اساسی ما شده. در تمام کارهای کشاورزی همپای هم بودیم.
: دستشان درد نکند. هم همسر خوب و هم همکار و هم مادر خوب. شما در روستا بزرگ شدهاید. به چه نوع غذایی علاقهمند هستید؟
با نوشابه و ساندویچ و غذاهای رستورانی اصلا میانهای نداریم. غذایمان خانگی و محلی است.
: برای حفظ روحیه و بهداشت روانی چه میکنید؟
معاشرت خانوادگی با اهالی محل. با دوستان اهل هنر. هر وقت در مغازه هستم همیشه چشم به راه دوستی هستم. به من روحیه میدهد. مناسبات درون روستایی را هنوز حفظ کردهام. گاه راه میافتم تا دوستی را پیدا کنم. حتی تا لاهیجان یا لنگرود هم میروم.
: به احتمال خانواده بزرگی هستید. طایفهای پرجمعیت. در مراسم و اعیاد چه میکنید؟
شب چله حدود 10 خانواده جمع میشویم که با بعضی فقط همولایتی هستیم و برایشان حافظ میخوانم. ما 5 برادر و 5 خواهر هستیم. مناسباتمان بسیار عالی است.
حرف آخر
از اواخر شهریور تا اواخر فروردین در لیالستان اسکان داده میشوند. فعلا حدود 90 کندو. خدماتی برایشان انجام میدهیم. بعد میبریم کومله برای باغ مرکبات جهت شهد گلها. بعد میبریم طرف دیلمان و سیاهکل میان درختان وحشی خرمالو، اقاقیای وحشی، همانجا برداشت عسل میکنیم و بعد هم میبریم دیلمان که تابستان را آنجا سپری کنند. چون مسیرها نزدیک است، صبحها میروم و عصرها برمیگردم. عین یک کارمند. همسرم هم در این کار حرفهای شده. زنبورها گاهی شورش میکنند، من اسمشان را گذاشتهام مهار شورشیان نازنین. «از پلهای کوچک چوبی/ روی نهرهایی که محله را قطعه قطعه میکرد/ رفتن به سوی خانه مادر بزرگ را/ آموختم.».
مطالب مرتبط
دیدگاه کاربران
ارسال ديدگاه