چندان نداشت ذوق تماشا...

باغی که باغبانی وآب وهوا،نداشت

درهروجب ازآن،ثمرومیوه،جانداشت

آنراکه فهم ودانشی ازآنچه هست،بود

چندان که داشت فایده ها،ادعانداشت

دریاکه که بی‌کرانگی اش،وقف عالم است

میشدکویر،اگر نمی ازابرها نداشت

همدست چون شدیم،صدامی شودبلند

یک دست،روشن است که هرگزصدانداشت

قهراست ونابرابری ویورش بلا

انگار،بی پناهی ما،انتهانداشت

آگاه اگرکه بودحکیم،ازدلیل رنج

دربین مردم،اینهمه،غم،مبتلا نداشت

چندان نداشت ذوق تماشا،برای من،

دنیا،اگرکه دخترکی،چون رهانداشت

رستا،اگرنبود،کنارمن ورها

این روزگار،ارزش یک لحظه رانداشت

افسرده می شدم،اگراین هردوشوخ را

دلبندنازنینک من،گیله وا،نداشت

ازآنچه دیده ایدکه برما گذشته است

آینده،کاش،آنهمه را،برشمانداشت

محسن بافکرلیالستانی

آبانماه۹۹